خاطراته یه بچه پولداره پشته کنکوری.....!!!!!!!!!!
شنبه
امروز پاپی گفت حالا كه درست تمام شده و دیپلم گرفتی باید سال آینده در كنكور قبول شوی. من گفتم: ولی پاپی جان! با این همه پول و شركت و زمین و پاساژی كه شما دارید و بعد از 120 سال زبانم لال به من میرسد، كنكور برای كجایم میخواهم؟ پاپی گفت: افت داره بچه جان... پسر كارمند یكی از شركت هایم امسال دندانپزشكی تهران قبول شده! خلاصه تا وقتی قول نداد در صورت قبولیام حتی در رشته آب و دانه دادن به جوجه طوطیهای سواحل حاره ای!) برایم یك هواپیمای جت اختصاصی با یك cd كه از آینه جلوی آن آویزان كنم بخرد، قبول نكردم!
یكشنبه
امروز معلم خصوصی كنكورم گیر داده بود از بین چهار گزینه الف، ب، ج و دال یكی را انتخاب كنم. گفتم: چه كاریه اصلا؟ چرا انتخاب؟ همه را میخرم؟ یكجا چقدر میشود بگویم پاپی چكش را بنویسد؟ معلم خصوصی كنكور توضیح داد خانه های گزینه های مورد نظر فروشی نیست. من هم توضیح دادم: برو آقا... پاپی من خونه های غیرفروشیتر از این را هم خریده و سه ماهه خرابش كرده، جایش برجهای 50 طبقه ساخته... این چهار تا خانه فسقلی كه چیزی نیست! نمیدانم چرا عصر نشده معلم خصوصی كنكور توی سر زنان منزلمان را ترك كرد. حتی صبر نكرد بگویم در كجاست و از پنجره پرید پایین طفلكی!
دوشنبه
امروز یك معلم خصوصی كنكور دیگر آمده بود كه در درس ادبیات پایه هایم را قوی كند. او درباره رمان بینوایان و مشكلات ژان والژان و بازرس ژاور و كزت بیچاره حرفهای غم انگیزی زد. خلاصه اشكم را درآورد. این كنكور واقعا گاهی اوقات با احساسات ما جوانها بدجوری بازی میكند، در حالی كه دماغم را بالا میكشیدم گفتم: حالا پول این نون چه قدر میشد كه ژان والژان رفت آن را دزدید كه هم خودش را بدبخت كند، هم ما كنكوریها را؟ استاد بفرمایید وثیقه آزاد كردن و سروسامان دادن به وضعیت كزت چه قدر میشود بگویم پاپی چكش را...
این یكی هم مثل قبلی توی سرزنان رفت بیرون. البته خوشبختانه از در رفت ولی حیف كه پله ها را ندید و...
سه شنبه
پاپی گفت دیروز كارمند یكی از شركتهایش به خاطر قبولی پسرش در رشته دندانپزشكی دو كیلو شیرینی آورده و در شركت پخش كرده. بعد قول داد اگر من در همان رشته آب و دانه دادن به... (برای مطالعه اسم كامل این رشته تحصیلی به مطلب روز شنبه مراجعه كنید!) نصف تهران را شیشلیك و جوجه كباب و كباب قفقازی میهمان كند!
اهه كی! زرنگ است... خون جگرها و سختیها و مرارتهای شنیدن داستانهای ادبی غم انگیز و انتخابهای سخت بین گزینههای الف و ب و ج و دال را من بیچاره بخورم و بكشم، آن وقت شیرینیاش را دیگران بخورند... پس از كمی مذاكره با پاپی قرار شد اگر قبول شدم یك سیستم صوتی با باند و چنجر و ساب خفن هم بدهد روی هواپیمایی كه قولش را داده، نصب كنند!
چند ماه بعد
امروز نتیجه كنكور آمد. من در هیچ رشتهای (حالا آب و دانه دادن به... هیچی! حتی در رشته كاردانی پشت و رو كردن كتلت هم قبول نشدم... آن هم پس از ماهها سختی و رنج دیدن معلم خصوصیهای كنكور له له و لورده شده و از در و پنجره افتاده!) قبول نشدم!
من گفتم: سیستم آموزشی ما قدرت محك زدن نوابغی مثل مرا ندارد. پاپی هم تایید كرد.
من گفتم: پاپی جان! اصلا چطوره در جزیرهای كه ماه قبل در اقیانوس هند خریدی یك دانشگاه بسازی و مرا بفرستی آنجا ادامه تحصیل... دانشگاه هم كه مال خودمان است و میتوانم تا دوره فوق دكترا ادامه تحصیل بدهم! البته یك بیمارستان مخصوص درمان شكستگی استخوان هم برای اساتید بیجنبه، كنارش بسازید.
پاپی قبول كرد و قول داد شش ماهه دانشگاه مورد نظر را بسازد و با هواپیمایی كه قولش را داده بود مرا بفرستد آنجا. یادم باشد بفرستم كزت و ژانوالژان اینها را هم بیاورند آنجا در بخش آموزش دانشكده استخدام كنند، طفلكیها از دربه دری نجات پیدا كنند!