|
از زمان دوربينهاي کرليان تاکنون،عکسهاي زيادي از ميدان هاي مغناطيسي اي که اطراف موجودات زنده رااحاطه کرده اند،گرفته شده است.ما همگي با اين حقيقت آشناييم که منشا همه اعمال و رفتارهاي ما، برانگيزش ها و ارتعاشات الکتريکي است که از مغز ما ساطع ميشود.اين جريانهاي الکتريکي از خلال سيستم عصبي ما که درواقع يک شبکه ارتباطي با ساير اندام هاست،در سراسر بدن جريان مي يابند. اطلاعات و فرمان ها از مغز بواسطه اين شبکه ارتباطي و به منظور تنظيم اعمال ما منتقل مي شود.اين انرژي الکتريکي از مابين سلولها عبور مي کند،سلولهايي که برخي از آنها حاوي کريستال مايع هستند.کريستالهاي مايع وقتي درمعرض فشار مکانيکي قرار مي گيرند قطبهاي همنام تشعشعات ليزري از آنها متساطع مي شود.
(هنگاميکه کريستال ها تحت فشار مکانيکي قرار مي گيرند يک ولتاژ توليد ميکنند.)و اين بار الکتريکي از خلال بدن ما عبور ميکند،به گونه اي که حتي ممکن است به بيرون از کالبد فيزيکي نيز انتشار يابد.(به صورت هاله اي نوراني اطراف بدن را فرا ميگيرد.)
Perincurium ،يک لايه از بافت پيوندي است که سيستم عصبي را پوشش ميدهد و اين جريانهاي الکتريکي را مستقيما به راه انداخته و هدايت مي کند.بيشتر از 50%سلولهاي مغزي از اين دسته سلولهاي پيوندي هستند.
هنگاميکه ما متحمل آسيب و يا صدمه اي مي شويم، اين بافت پوششي-پيوندي ،سيگنالهايي را از محل آسيب ديده به منظور شروع به کار پروسه درمان و ترميم به سمت مغز ارسال ميکند.مثلا وقتي روي زخم به اصطلاح کبره ميبندد(دلمه بستن روي زخم )اين فرايند نتيجه عملياتي است که سيستم عصبي انجام داده است.
*اين سيستم به ميدانهاي مغناطيسي واکنش نشان مي دهد و نسبت به آنها حساس است.بدن ما عملا يک ميدان مغناطيسي شناخته شده ،با عنوان ميدان بيومغناطيسي ( biomagnetic field ) را توليد مي کند.براي اولين بار دکتر زيمرمن( Zimmerman ) دردانشگاه کلورادو آمريکا،توسط سوپر هدايتگري که به شيوه تداخل کوانتومي عمل ميکند،و اصطلاحا به آن SQUID گفته ميشود،به خوبي توانست ميدانهاي بيو مغناطيسي را اندازه گيري کند. SQUID درک زيادي از چگونگي کارکرد بدن به خصوص به منظور تشخيص هاي اساسي ،در اختيار ما قرار ميدهد.
،انرژي ما هرگز تحليل نرفته و تخليه نخواهد شد. *بسامد مغناطيسي از يک اندام به اندام ديگر تفاوت مي کند.درواقع ميتوان گفت هنگاميکه يک عضو يا اندام ،به گونه اي سالم و درست عمل نمي کند،بسامد بيو مغناطيسي آن تغيير مي يابد.(يعني امواجي که از خود منتشر مي کند غير از امواجي است که آن عضو در هنگام سلامتي منتشر مي سازد.)
ما اين تغيير بسامدها را در نتايج کار دستگاههاي کارديگرام (ثبت کننده ضربان قلب) و يا انستالوگرام(ثبت کننده امواج مغزي)به وضوح مشاهده کرده ايم.
*اين ميدان مغناطيسي اطراف بدن را احاطه مي کند، مشابه همان چيزي که ما به عنوان aura يا هاله مي شناسيم. اما اين ميدان بيومغناطيسي احتمالا بخشي از آن هاله محسوب ميشود.
*خوب ما ميدانيم که اگر دو ميدان مغناطيسي در تماس با هم قرار بگيرند،بر يکديگر اثر ميگذارند.
بنابراين اين قضيه قابل فهم است که دو ميدان مغناطيسي منحصر به فرد (ميدانهاي مغناطيسي دو شخص که در کنار يکديگر قرار ميگيرند)ميتوانند به گونه اي علّي-معلولي تاثيراتي متقابل بر روي يکديگر داشته باشند.يک مثال دم دستي در رابطه با اين مسئله،زماني است که بچه اي به زمين مي خورد و يا صدمه ميبيند و شما بطور ناخود آگاه او را بغل کرده و بلند مي کنيد.و يا مثلا دست او را که صدمه ديده نوازش کرده و مي بوسيد. بلافاصله مي بينيد که بچه بهتر مي شود و احساس آرامش و آسودگي بيشتري مي کند.هيچ به اين قضيه فکر کرده ايد،چرا شما بعد ازاين عمل از او مي پرسيد: حالا بهتر شدي؟چرا قبل از صورت گرفتن پروسه ترميمي ،حال کودک بهتر مي شود؟آيا با خودتان فکر کرده ايد که چرا در بين اشخاص مختلف يا يک جمعي به طور غير ارادي جذب يک نفر شديد؟
رخ دادن چنين چيزهايي مي تواند به خاطر Magnetic Personality (اي)باشد که آن شخص دارنده آن است.
*ميدان انرژي مغناطيسيِ دستانِ "درمانگران"در حين درمانگري ،توسط دستگاه مگنومتر اندازه گيري شده است و نتايج نشان داده،که ميدان مغناطيسي دستها به هنگام درمانگري 1000بار قويتر از ساير قسمتهاي بدن است.
*فرکانس سالم و بي عيب و نقص جاري شده ،توسط دستان يک درمانگر ،فرکانس نامنظم ساطع شده از يک عضو ناسالم يا افکار مخرب و ناسالم را تنظيم کرده و متعادل ميکند.
*اين ترکيب حوزه ها و ميدان هاي انرژي (که اصطلاحاً سينرژيش گفته ميشود) ،آن کاري است که ريکي ميکند . هنگاميکه با ريکي درگير شده و به تمرين آن مي پردازيم به يک سطح بالاتري از شعور و آگاهي دست مي يابيم که مارا قادر مي سازد ،بعنوان کانال يک منبع انرژي خارجي عمل کنيم . بنابراين چون ماخود منبع انرژي نيستيم
|